صبح بی صلاحی
صبح بر صفحه تلفن همراهم نام “عمران صلاحی” را دیدم! بر آن لعنت فرستادم که هر بار نام بزرگی را که رفته برایم با چند کلمه نشان می دهد؛ که ما را بی همراه...
صبح بر صفحه تلفن همراهم نام “عمران صلاحی” را دیدم! بر آن لعنت فرستادم که هر بار نام بزرگی را که رفته برایم با چند کلمه نشان می دهد؛ که ما را بی همراه...
اولین بار در کتابخانه دانشگاه در حال خواندن ترجمه ی شعری انگلیسی که به ترکی برگردانده بود، دیدمش هرچند الان هیچکدام از کلمات شعرش در خاطرم نمانده است، اما آنروز واژه هایش چنان نزدیک...
احمد پوری مترجم شعر است و ترجمهی شعر، شبیه راه رفتن روی طنابِ بندبازی است. باید آنقدر شاعر باشی که در شاعرِ اصلی تجسد یابی، و آنقدر مترجم که در کار شاعر قبلی خللی ایجاد نکنی. گاهی در این کار چنان غوطهور میشوی که دل زمان را میشکافی و به دیدار شاعر میشتابی، ولو در عالم خیال! گمراهِ مرز رؤیا و واقعیت و این شاید انگیزهی اولیه سفرش در این «دو قدم …»، اولین رمان او بوده است.