ملاقات مایک با دایکز!
متأسفانه این پایان ماجرا نبود. او شش ماه بعد پیدایش شد. به خواهرم اصرار کرده بود که بگذارد پیش آنها بماند. تنها کاری که سیس کرد، این بود که به ما زنگ بزند. من و سو عرض چند دقیقه سررسیدیم. یکبار دیگر او و وسایلش را به بیرون اسکورت کردیم. من که دم درِ باز ایستاده بودم تا مطمئن شوم که او آنجا را ترک میکند، دیدم که او باد به غبغب انداخته، سوار وانتش شد و تفنگ شکاری کالیبر ۱۲ اش را از جایش بیرون کشید و روی صندلی گذاشت.